بغض گریه

!!!!!!

هر چقدر بیشتر میخواهمت دور تر میشوی...

برگرد... قول میدهم دیگر دوستت نداشته باشم..!!!!!!

 

نوشته شده در دو شنبه 30 بهمن 1391برچسب:,ساعت 13:41 توسط elina| نظر بدهيد |

چقدر خوبه وقتی با عشقت قهر میکنی و بر خلاف میلت میگی:

دیگه دوست ندارم.. نمیخوامت...

این جملرو بشنوی:

غلط کردی چه بخوای چه نخوای مال منی..!

 

نوشته شده در دو شنبه 30 بهمن 1391برچسب:,ساعت 13:23 توسط elina| نظر بدهيد |

نه پیشانی من به لب های تو رسید

نه لیاقت تو به احساس من...

چیزی به هم بدهکار نیستیم

هردو کم اوردیم..!!

نوشته شده در پنج شنبه 19 بهمن 1391برچسب:,ساعت 12:3 توسط elina| 9 نظر |

من زنم و به همان اندازه از هوا سهم دارم که ریه های تو...

درد اور است که من ازاد نباشم تا تو به گناه نیفتی...!!

قوس های بدنم بیشتر از افکارم به چشمهایت می ایند...

تاسف بار است که باید لباسهایم را به میزان ایمان تو تنظیم کنم..!!!

( سیمین دانشور )

نوشته شده در پنج شنبه 19 بهمن 1391برچسب:,ساعت 11:59 توسط elina| نظر بدهيد |

لرزش صدایم مال سرمای هواست..

این پرده ی اشک روی چشم هایم هم همینطور...!!

چیزی نیست بخدا

من فقط دلواپس توام...

لباس گرم در چمدانت گذاشتی..!؟

نوشته شده در پنج شنبه 19 بهمن 1391برچسب:,ساعت 11:57 توسط elina| نظر بدهيد |

مرا با خیالت تنها نگذار...

مثل تو نیست...

آزارم میدهد....!!

نوشته شده در پنج شنبه 19 بهمن 1391برچسب:,ساعت 11:54 توسط elina| نظر بدهيد |

انقدر راه میروم تا به حرف بیایند ،

خط های سفید وسط جاده .....

 

 

 

محال است که جای تو را ندانند ...!!!

نوشته شده در پنج شنبه 19 بهمن 1391برچسب:,ساعت 11:52 توسط elina| نظر بدهيد |

غم که نوشتن ندارد...

نفوذ میکند در استخوان هایت ...

جاسوس میشود در قلبت ...

آرام آرام از چشم هایت میریزد بیرون...!!!

نوشته شده در سه شنبه 17 بهمن 1391برچسب:,ساعت 22:32 توسط elina| 2 نظر |

به روز بدرقه فکر میکنم که

* جیبی *

باشد پنهان کند

لرزش دستانم را...

نوشته شده در سه شنبه 17 بهمن 1391برچسب:,ساعت 22:30 توسط elina| نظر بدهيد |

دلم پر از زخم هاییست

که قرار است وقتی بزرگ شدم ...

فراموششان کنم ..!!

نوشته شده در سه شنبه 17 بهمن 1391برچسب:,ساعت 22:29 توسط elina| يک نظر |

این روزها اگر زیادی با وفا باشی با سگ اشتباهت میگیرند !!!

نوشته شده در سه شنبه 17 بهمن 1391برچسب:,ساعت 22:27 توسط elina| نظر بدهيد |

اینایی که تو خیابون راه میرن و یهو با خودشون میخندن

ادمایین که با خاطراتشون زندن.....

دیوونه نیستن ..!!

نوشته شده در سه شنبه 17 بهمن 1391برچسب:,ساعت 22:18 توسط elina| نظر بدهيد |

همه چیز داشت خوب پیش میرفت تا اینکه ...

بزرگ شدیم !!

نوشته شده در سه شنبه 17 بهمن 1391برچسب:,ساعت 22:18 توسط elina| نظر بدهيد |

چرا فکر میکنی چون دختری باید همیشه غمگین باشی ؟؟

شکست خورده باشی؟؟

عزیز من!!

یاد بگیر که تو دختری!!

یاد بگیر تو کلاس بذاری !! تو ناز کنی !!!

اون خیلی بی جا میکنه تو رو ناراحت کنه !

خیلی بیخود میکنه اشکتو دراره !!

اصلا برا چی به یه موجود مذکر اجازه میدی

شادیه زندگیتو ازت بگیره !!

این اسمش عشق نیست بخدا !!

خودتو گول نزن !!!

(( کسی که عاشق توه هرگز نمیتونه غم تو رو ببینه ، چه برسه به اینکه خودش عاملش باشه ))

دختر باش !

دخترونه ناز کن !

دخترونه فکر کن !

دخترونه احساس کن !

دخترونه استدلال کن !!

دخترونه زندگی کن !

اما بدون غم رو به اشتباه توی فرهنگ دخترونه ی تو جا دادن !!

عاشق شو که زندگی کنی..

یک عمر زندگی کنی !!

اما حواست باشه

با حسای الکی که این روزا به عشق تعبیر میشه ،

به زندگیت کوچیکترین خدشه ای وارد نکنی !!

دختر باش و افتخار کن که دختری....!!!

نوشته شده در سه شنبه 17 بهمن 1391برچسب:,ساعت 22:4 توسط elina| نظر بدهيد |

به کسانی که پشت سرتان حرف میزنند

بی اعتنا باشید.!!

انها به همانجا تعلق دارند

( دقیقا پشت سرتان )

نوشته شده در سه شنبه 17 بهمن 1391برچسب:,ساعت 22:1 توسط elina| نظر بدهيد |

* دستگاه مشترک مورد نظر خاموش است *

داغونترین جمله دنیاست....

هیشکی تا اخرشو گوش نمیده...

ایناییی که گوش میدن خیلی خسته ان ..

به اینا کاری نداشته باشین..!!!!!!!

 

 

نوشته شده در سه شنبه 17 بهمن 1391برچسب:,ساعت 21:55 توسط elina| نظر بدهيد |

مرد بودن به گریه نکردن نیست....

به گریه ننداختن است..!!

نوشته شده در سه شنبه 17 بهمن 1391برچسب:,ساعت 21:53 توسط elina| نظر بدهيد |

سخت ترین جای قصه اونجاییه که...

واست ارزوی خوشبختی کنه..!!

نوشته شده در سه شنبه 17 بهمن 1391برچسب:,ساعت 21:48 توسط elina| نظر بدهيد |

تک پرم که نماندی...

خیالی نیست...

دیگری...

پرپرت خواهد کرد..!!!!!

نوشته شده در سه شنبه 17 بهمن 1391برچسب:,ساعت 21:47 توسط elina| نظر بدهيد |

معنی سکوتم بخشیدن تو نیست!!!!

ضربه ات لالم کرد لعنتی......

نوشته شده در سه شنبه 17 بهمن 1391برچسب:,ساعت 21:46 توسط elina| نظر بدهيد |

کسی که خنجر را در پشتم فرو کرد بوی تنش خیلی اشنا بود..!!

راستی این عطر را خودم برایش خریده بودم..!!!

نوشته شده در سه شنبه 17 بهمن 1391برچسب:,ساعت 21:40 توسط elina| نظر بدهيد |

خدای من خداییست که اگر سرش فریاد کشیدم

به جای اینکه با مشت به دهانم بزند با انگشتان مهربانش

نوازشم میکند و می گوید:

میدانم جز من کسی نداری...!!!!

نوشته شده در سه شنبه 17 بهمن 1391برچسب:,ساعت 21:38 توسط elina| نظر بدهيد |

چه کسی میگوید :

که گرانی شده است ؟؟

دوره ی ارزانیست !!

دل ربودن ارزان!

دل شکستن ارزان!!

دوستی ارزان است!!

دشمنی ها ارزان!

چه شرافت ارزان!

تن عریان ارزان!!

آبرو قیمت یک تکه ی نان...

و دروغ از همه چیز ارزان تر...

قیمت عشق چقدر کم شده است!!

کمتر از آب روان!!

و چه تخفیف بزرگی خورده،

قیمت هر انسان..........

نوشته شده در سه شنبه 17 بهمن 1391برچسب:,ساعت 21:28 توسط elina| نظر بدهيد |

قبل از اینکه عاشقم شوی

مرا خوب نگاه کن...مبادا چیزی از قلم بیفتد

که بعدها به چشمت بیاید...!

نوشته شده در سه شنبه 17 بهمن 1391برچسب:,ساعت 20:7 توسط elina| نظر بدهيد |

از وقتی که نیستی

خدا میداند

چقدر اب به صورتم پاشیدم....

لعنتی ...

این کابوس انقدر واقعی ست

که از خواب بیدار نمیشوم...!!

نوشته شده در سه شنبه 17 بهمن 1391برچسب:,ساعت 20:4 توسط elina| نظر بدهيد |

تمام خودم را مال تو کردم...

هنوز تنهایی؟!

چقدر دنیای تو بزرگ است...

چقدر من کمم!!!

نوشته شده در پنج شنبه 12 بهمن 1391برچسب:,ساعت 22:50 توسط elina| 10 نظر |

چقدر سخت است که لبریز باشی از گفتن ولی..

در هیچ سویت محرمی نباشد..!!

نوشته شده در پنج شنبه 12 بهمن 1391برچسب:,ساعت 22:46 توسط elina| نظر بدهيد |

خواستم چشمهایش را از پشت بگیرم؛

دیدم طاقت اسمهایی که میگوید را ندارم...!!

نوشته شده در پنج شنبه 12 بهمن 1391برچسب:,ساعت 22:44 توسط elina| نظر بدهيد |

باران که میبارد دلم برایت تنگ تر میشود !!

راه میفتم بدون چتر...

من بغض میکنم!!!!!

اسمان گریه میکند...!!

نوشته شده در پنج شنبه 12 بهمن 1391برچسب:,ساعت 22:41 توسط elina| نظر بدهيد |

درونم غوغاست...

ساده میشکنم...

حتی با یک تلنگر کوچک ....اینگونه نبودم...

شدم..!!

نوشته شده در پنج شنبه 12 بهمن 1391برچسب:,ساعت 22:40 توسط elina| نظر بدهيد |

رفت؟

بسلامت...

من خدا نیستم که بگویم صد بار اگر توبه شکستی باز آی!!

انکه رفت به حرمت انچه با خود برد حق بازگشت ندارد...

رفتنش مردانه نبود لااقل مرد باشد و بر نگردد..!!

خط کشیدن بر من چایان من نیست !!

آغاز بی لیاقتی اوست..!!!

نوشته شده در پنج شنبه 12 بهمن 1391برچسب:,ساعت 22:33 توسط elina| نظر بدهيد |

نیا باران زمین جای قشنگی نیست

من از اهل زمینم خوب میدانم که گل

در عقد زنبور است ولی سودای بلبل

داردو پروانه را هم دوست میدارد...!!!

نوشته شده در پنج شنبه 12 بهمن 1391برچسب:,ساعت 22:31 توسط elina| نظر بدهيد |

چه تلخ محاکمه میشوند پاییز و زمستان که برای جان دادن به درخت جان میدهند و چه ناعادلانه کمی آن طرف تر همه چیز به اسم بهار تمام میشود...!!

نوشته شده در پنج شنبه 12 بهمن 1391برچسب:,ساعت 16:46 توسط elina| يک نظر |

 دروغ میگوییی تا من خوشحال شوم و من احمق میشوم تا تو دلگیر نشوی...!!!!

نوشته شده در پنج شنبه 12 بهمن 1391برچسب:,ساعت 15:44 توسط elina| يک نظر |

بهانه گیر زبان نفهم ؛

دلم را می گویم...

آخه تورا از کجا برایش بیاورم...!

نوشته شده در پنج شنبه 12 بهمن 1391برچسب:,ساعت 15:21 توسط elina| نظر بدهيد |

سرد است و من تنهایم...

چه جمله ای...

پر از کلیشه..

پر از تهوع..

جای گرمی نشسته ای و میگویی سرد است...

یخ نمیکنی...

حس نمیکنی...

که من برای نوشتن همین دو کلمه

چه سرمایی را گذراندم...!!

نوشته شده در پنج شنبه 12 بهمن 1391برچسب:,ساعت 15:17 توسط elina| نظر بدهيد |

افت گرفته است...

خرمنی که هر روز سرش وعده میدادی...!!!!

نوشته شده در پنج شنبه 12 بهمن 1391برچسب:,ساعت 15:0 توسط elina| نظر بدهيد |

دلتنگ معصومیت بر باد رفته ی فصل کودکیم هستم..

که قربانی هوس قد کشیدنم شد...

نوشته شده در پنج شنبه 12 بهمن 1391برچسب:,ساعت 14:57 توسط elina| نظر بدهيد |

تو یادت نیست ولی من خوب بخاطر دارم که برای داشتنت دلی را به دریا زدم که از آب واهمه داشت...!

نوشته شده در پنج شنبه 12 بهمن 1391برچسب:,ساعت 14:54 توسط elina| نظر بدهيد |

کم طاقتی عادت آنروزهایت بود،

این روزها برای گرفتن خبری از من عجیب صبور شده ای!!!

نوشته شده در پنج شنبه 12 بهمن 1391برچسب:,ساعت 14:49 توسط elina| يک نظر |


Power By: LoxBlog.Com